ماهتا

غلامرضا شیری
gholamreza582000@yahoo.com


ماهتا
غلامرضا شیری

زنها، سر رود قال مي كنند، صداي آنها حتي از زمزمه وحشي آب هم بيشتر است آنقدر درهم و برهم حرف مي زنند كه خودشان هم متوجه نمي شوند كه دارند چه چيزي مي گويند. هيچكس نمي داند كه من اينجا نشسته ام و آنها را مي پايم. تنها ماهتا مي داند. برق الماسهاي ماهتا او را از بقيه زنها جدا مي كند ماهتا طرنه هاي بيرون افتاده اش را مرتب مي كند برق سكه هاي ماهتا از اينجــــا هم معلوم است، ماهتا شرم شرمك نگاه مي كند و به طرف من رو برمي گرداند مي توانم چشمان درشت و سياه و ابروهاي بهم پيوسته اش را ببينم. ماهتا مي خندد، دندانهاي سفيدش بيرون مي زنند عمداً از زنها جدا مي شود و وســــط آب مي رود آب اطراف ماهتا حلقه مي زنــــــد و دورش مي چرخد و بعد آرام راهش را مي گيرد و مي رود. ماهـــــتا آب روي سر و صورتش مي ريزد زنها قال مي كنند و ماهتا همانجا وسط آب ايستاده است. صداي زوزه كه مي آيد همه ساكت مي شوند و خشكشان مي زند. آنها كه دلدارترند زير لب نجوا مي كنند «پلنگ». صداي زوزه پلنگ دوباره مي آيد زنها خشكشـان زده ماهتا وسط آب ايستاده است و مي خندد. صداي زوزه ميان هوف هوف آب گم مي شود زنها هم به خودشان مي آيند و دوباره قال كنان كارشان را از سر مي گيرند. رود همهمه كنان مي گذرد.
موجي مي آيد – بلند و كشيده- و ماهتا ديگر نيست مي خواهم داد بكشم، اما نـــــمي شود، موج مي آيد و ماهتا گم مي شود. آب آرام مي گيرد و ماهتـــا آرام از زير آب بيرون مي آيد، اول مي خندد و بعد طرنه هايش را مرتـب مي كند. خيالم راحت مي شود قد مي كشم تا ماهتا را بهتر ببينم سنگي از زير پــــــايم درمي رود تلوتلو مي خورد و پايين مي رود، زنها ساكت مي شـــوند برمي گردند و چشم مي دوزند و تلوتلو خوردن سنرا تماشا مي كنند، از ترس رنگ مي بازند، همه دنبال آلتي مي گردند كه خودشان را بپوشاننـــــد سراسيمه چيزهايشان را جمع مي كنند. ماهتا مي خندد و چيزي مي گويد. زنها آرام مي شوند، سنگ پايين مي رود و كنار رود آرام مي گيرد. ماهتا نگاهش را مي گرداند، سنگها را يكي يكي از نظر مي گذراند و خيره مي شود. ماهتا مي داند كه من هميشه پشت اين تخته سنـــــگ بزرگ مي نشينم و او را مي پايم مي دانم كه حتي از پشت سنگ هم مرا مي بيند، سرتا پايم عرق مي شود ماهتا هنوز هم دارد نگاه مي كند رود همهمه مي كند، زنها قال مي كنند…
دا مي گويد: پلنگ را ديده اند همين نزديكي ها…
ماهتا سرش را روي زانوي دا مي گذارد. دا طرنه هاي ماهتا را مي بافد، يكي بالا يكي زير، يكي بالا يكي زير. چشمهاي ماهتا خمار اســـــت دا مي گويد: دختر كور و كچل هم دارد گريه مي كند…
اما صداي زوزه پلنگ مي آيد، من مي دانم كه پلنگ دارد زوزه مي كشد. ماهتا چشمانش را باز مي كند. دا مي گويد: دختري كور و كچل بود كه هيچكس او را نمي خواست…
چشمهاي ماهتا نم افتاده است چيزي از درون چشمهايش بيرون مي زند. دا مي گويد: هيچكس دختر كور و كچل را نمي خواست. همه از او فراري بودند و كسي به خواستگاريش نمي آمد…
اشك روي گونه هاي ماهتا سر مي خورد. هميشه ماهتا براي دختر كور و كچل گريه مي كند. گاهي فكر مي كنم شايد ماهتا هم كور و كچل است. اما طرنه هاي ماهتا آويزان است و دا دارد آنها را مي بافد.
دا مي گويد: ماهتا كور و كچل نيست، ماهتا پدر و مادر ندارد.
دا هيچوقت نگفتــــه است كه پدر و مادر ماهتا چه شده اند اما ديگران مي گويند با همان دختر كور و كچل رفته اند، يك شب سر راه آنها مي آيد و تنها ماهتاست كه با او نمي رود. دا مي گويد: دختر كور و كچل يك شب نشست و سير گريه كرد و بعد دستهايش را بالا گرفت و گفت: خدايا!خدايا! مرا حيواني كن كه وقتي مرد مي بينم رَم كنم، وقتي زن مي بينم شرم كنم. و خدا هم او را بصورت پلنگي درآورد، وقتي مرد مي بيند رَم مي كند، وقتي زن مي بيند شرم مي كند.
ماهتا بغض كرده است دلش براي دختر كور و كچل سوخته است، هميشه براي او اشك مي ريزد شايد هم براي پدر و مادرش كه همراه دختر كور و كچل رفته اند.
دا مي گويد: پلنگ عاشق ماه شب چهارده است وقتي قرص ماه تنگ و لُپين است بالاي بلندي مي رود و تا صبح براي ماه زوزه مي كشد بعد هم خودش را…
دا هيچوقت آخرش را نمي گويد، ماهتا هم هميشه بغض مي كند و ساكت مي شود. قرص تنگ و لُپين ماه توي آسمان است صداي آوازخواندن دختر كور و كچل مي آيد، باز هم دارد مي خواند. دا مي ترسد و خودش را جمع و جور مي كند ماهتا رو به رود نشسته است و نگاه مي كند. نور ماه توي آب افشان شده است و از دور مانــــند فانوسي روشن بنظر مي رسد. دا مي گويد: پلنگ بخاطر همين عاشق قرص تنگ و لپين ماه است.
دختر كور و كچل آواز مي خواند، صدايش واضح بگوش مي رسد. ماهتا اما يك جوري شده است انگار هيچ چيز نمي فهمد. دا مي گويد: دنبال چيزي است شايد پي دختر كور و كچل است…
ماهتا هميشه براي دختر كور و كچل گريه مي كند، هـميشه. ماه توي آسمان است و صداي زوزه پلنگ مي آيد. دا مي ترسد درها را مي بندد و همه جا را كيپ مي كند، كــيپ كــيپ. ماهتا دراز مي كشد و انگار كه مي خواهد بخوابد. دا فانوس را خاموش مي كند و همه جا تاريك مي شود تاريك تاريك…
ماهتا نيست جايش خالي است، جايش سرد سرد است. دا موهايش را چنگ مي زند، موهاي سفيد و حناگرفته اش بيرون مي ريزند، جيغ مي زند و صورتش را چنگ مي زند. همه جمع شده اند كه دنبال ماهتا بروند. دا سراسيمه صنـــــدوق را زير و رو مي كند، هرچه مي گردد چيزي پيدا نمي كند، همه مات ايســتاده اند و نگاهش مي كنند.
دا بلند مي شود و مي گويد: تفنگ نيست…
همه سر تكان مي دهند. همه راه مي افتند فانوسها توي كوه و دشت و رود راه مي افـتند و همه با هم ماهتا را صدا مي زنند، همه با هم، اما ماهتا نيـــــست گم شده است، توي كوه و كمر گم شده است، هيچكس او را نمي يابد. قرص تنگ و لُپين ماه توي آسمان است. فانوسها باز هم ماهتا را صدا مي زنند. صداي زوزه پلنگ مي آيد، همه فانوسها مي ايستند و بعد صداها محو مي شــوند. دا توي سر و صورتش مي زند، گريه مي كند و سرود مي خواند. همه گريه مي كنند. ماهتا همراه دختر كور و كچل رفته است اين را تنها من مي دانم؛ آن شب همان شبي كه قرص ماه تنگ و لُپين بود دختر كور و كچل آمده و ماهتا را بــرده است، دا هم همين را مي گويد. اما ديگران پوزخنـد مي زنند و مسخره مي كنند…
پشت همان تخته سنگ مي نشينم اما ديگر ماهتا توي رود نيست. ديگر آب دور هيچكس نمي چرخد. دا لباسهاي ماهتا را توي صندوق مي گذارد كنار رخت و لباس پدر و مادرش، بعضي شبها هم شمع روشن مي كند شبهايي كه قرص ماه تنگ و لُپين است و گريه مي كند، گريه مي كند. ماهتا اما هنوز هم با دختر كور و كچل است و براي خودش مي گردد صداي زوزه پلنگ مي آيد، دختر كور و كچل باز هم دارد آواز مي خواند. خدا لعنت كند هـــرچه قرص تنگ و لُپين ماه است كه پلنگها را عاشق مي كند، خدا لعنت كند دختر كور و كچل را كه ماهتا را برده است، صداي زوزه پلنگ مي آيد و قرص ماه تنگ و لُپين است. من پشت تخته سنگي مي نشينم و رود را مي پايم، رود همهمه مي كند هيچكس سر رود نيست. آب آرام به راه خودش مي رود. ماهتا از توي قرص تنگ و لُپين ماه لبخند مي زند و آب روي ســــر و صورتش مي ريزد. صداي دختر كور و كچل مي آيد، نور ماه توي آب افتاده و افشان شده است. فانوسها توي كوه، توي دشت، توي آب مي چرخند و مرا صدا مي زنند، همه با هم، انگار ستاره ها روي زمين افتاده اند. صداي زوزه پلنگ مي آيد، فانوسها مي ايستند.
صداي پاي دختر كور و كچل مي آيد، دارد نزديك مي شود، تنها نيست با كسي مي آيد كه صداي پايش آشناست، صداي پاي ماهتا مي آيد همراه دختر كور و كچل نزديك مي شود. دختر كور و كچل نزديك مي شود، چشمهايش برق مي زند پلنگ زوزه مي كشد، ماهتا پشت سر پلنگ ايستاده است پدر و مادرش هم همراهش هستند، ماهتا مي خندد، پلنگ زوزه مي كشد و نزديك مي شود ماهتا، مي خندد و طرنه هايش را مرتب مي كند، دختر كور و كچل نزديك مي شود، نزديك مي شود. فانوسها مرا مي خوانند اما من همراه آنها مي روم همراه ماهتا و پدر و مادرش. دختر كور و كچل هم به راه خودش مي رود ماهتا اما همراه او نمي رود، ماهتا با من است. دا گريه مي كند لباسهاي مرا هم داخل صندوق مي گذارد كنار لباسهاي ماهتا و پدر و مادرش. دا توي سر و صورتش مي زنـــد و گريه مي كند. قرص ماه تنگ و لُپين بالاي سرمان است، دختر كور و كچل هنوز هم دارد آواز مي خواند، ماهتا هم آواز مي خواند، من هم آواز مي خوانم. صداي زوزه پلنگ توي كوه و دشت پخش مي شود. قرص تنگ و لُپين ماه توي آسمان مي درخشد.

1- طرنه : طره ی مو
2- دا : مادر
3- ِتنگ و ُلپین : سرخ و لپ دار
4- دختر کور و کچل : افسانه پیدایش پلنگ در بختیاری
5- قال : سر وصدا































 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

32679< 4


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي